Published On Aug 19, 2024
داستان عاشقانهای که نفسها را در سینه حبس میکند! این ویدیو شما را به دنیای یک داستان واقعی و پر از احساس میبرد، جایی که هر نگاه، هر حرکت و هر نفس معنای خاصی دارد. در این قسمت از داستان، لحظهای حساس و سرنوشتساز را تجربه خواهید کرد که سرنوشت شخصیتها را تغییر میدهد.
این داستان قسمت سیزدهم می باشد...
✅برای دنبال کردن ادامه ماجراها و همراهی با ما در این سفر عاشقانه، حتماً کانال ما را سابسکرایب کنید و زنگوله را بزنید تا اولین نفری باشید که از قسمتهای جدید مطلع میشوید.🔔
🌟بخش های قبلی این داستان عاشقانه را از لینک های زیر گوش دهید.🌟
✅بخش اول داستان: • یه بوس به همراه رقص ... | داستان های...
✅بخش دوم داستان: • من و در آغوش کشید و... احساساتی شدم |...
✅بخش سوم داستان: • اولین بوسه ای بود که... | شروع یک داس...
✅بخش چهارم داستان : • طوری بغلم کرده بود که ...| احساساتی ا...
✅بخش پنجم داستان: : • طوری بغلم کرده بود که ...| احساساتی ا...
✅بخش ششم داستان: • بی هوا بغلش کردم و ... حکایت یک لحظه ...
✅بخش هفتم داستان: • نشوندمش روی تخت و به گریه افتاد و آن ...
✅بخش هشتم داستان: • نشوندمش روی تخت و به گریه افتاد و آن ...
✅بخش نهم داستان: • با ولع شروع به خوردن... شدت سیلی به ح...
✅بخش دهم داستان: • چقدر التماسشون کردم که... | داستان وا...
✅بخش یازدهم داستان: • سنگینی نگاهش را حس میکردم... آیا این ...
✅بخش دوازدهم داستان: • چرا نگاه تندش مرا متوقف کرد؟ | داستان...
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
اگر علاقه مند هستید داستان های زندگی شما در کانال ما خوانده شود آن را به آیدی ما در تلگرام ارسال کنید:t.me/dastanepari ✅
داستان
داستان پری
داستان واقعی
پادکست
داستان کوتاه
داستان صوتی
داستان عاشقانه
داستان ترسناک
#داستان
#داستان_عاشقانه
#داستان_واقعی