کتاب صوتی سفر زندگی: در جستجوی پنج بزرگ زندگی
کتاب صوتی کتاب صوتی
15.7K subscribers
4,915 views
117

 Published On Apr 12, 2022

کتاب سفر زندگی: در جستجوی پنج بزرگ زندگی شاهکاری دیگر از جان پی. استرلکی، حکایتی تأثیرگذار درباره‌ی خودشناسی و یافتن ناشناخته‌های زندگی است. داستانی سرشار از عشق و بی‌تابی، هیجان و رمز و راز که شما را مجذوب خود خواهد کرد.

جک، پسر جوانی است که در پی یافتن راه خوشبختی و مسیر زندگی خود می‌باشد. او به دلایل نامعلومی عاشق کشور آفریقا می‌شود و به آنجا مهاجرت می‌کند. روزی با پیرزنی به نام ماماگمبه آشنا می‌شود و او راهنمای جک در یافتن مسیر زندگی می‌شود.

کتاب سفر زندگی: در جستجوی پنج بزرگ زندگی (Life Safari) از یک سو شما را با داستان‌های هیجان‌انگیزش مجذوب به خود می‌کند و از سویی دیگر با پیام‌های آموزنده‌اش شما را به تفکر و تعمق وا می‌دارد. یکی از نقاط قوت کتاب حاضر این است که خودتان را جدا از داستان نمی‌بینید و تصور می‌کنید خود قسمتی از این حکایت هستید.

جان پی. استرلکی را بیشتر بشناسیم:

جان پی. استرلکی (John P. Strelecky)، نویسنده‌ی کتاب‌های تأثیرگذار و پرفروش مانند سفر زندگی و کافه‌ای به نام چرا می‌باشد. او با نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی خود مسیر زندگی میلیون‌ها انسان در جهان را تحت تأثیر قرار داده و منجر به تحول درونی در آن‌ها شده است. کتاب‌های او به 18 زبان دنیا ترجمه شده و تا به حال در بیش از 30 کشور جهان به فروش رسیده‌اند.

استرلکی علاوه بر نویسندگی و سخنرانی عاشق سفر است. او و همسرش با یک کوله پشتی در سفری نه ماهه به دور دنیا مسافتی نزدیک به یکصد و ده هزار کیلومتر را طی کردند. آثار او در عین زیبایی و جذابیت، بسیار پرمعنا و تأثیرگذار است. او مفاهیم عمیق معنوی را در قالب استعاره بیان می‌کند.

در بخشی از کتاب سفر زندگی: در جستجوی پنج بزرگ زندگی می‌خوانیم:

گام اول من در قاره‌ی آفریقا به اندازه‌ای که تصور کرده بودم هیجان انگیز نبود. نمی‌دانم چرا، امّا به دلایلی هرگز پیاده شدن از یک قایق و ورود به یک شهر را در ذهن به تصویر نکشیده بودم. از نظر منطقی، با عقل جور در می‌آمد، امّا به دلایلی هر وقت به آفریقا فکر کرده بودم، دشت‌هایی وسیع با زیبایی منحصر به فرد و حیوانات بی‌شمار در ذهن دیده بودم. این طور که معلوم شد، آن چیزها را می‌یافتم، امّا نه در بارانداز!

تا از پله‌ی کشتی پا روی زمین گذاشتم، با هجوم استقبال کنندگان روبه‌رو شدم! چهره‌های سیاه بی‌شماری که از من می‌پرسیدند به راهنما، باربر، جایی برای اقامت، چیزی برای خوردن و... نیاز ندارم؟ به همه‌ی آن‌ها جواب رد دادم و به سمت شهر به راه افتادم. قبل از ترک کشورم، خوانده بودم بهترین محل برای اقامت مسافران، هتل کوچکی به نام اسکیپ است.

نام آن به سرعت جذبم کرد. اسکیپ به معنی فرار بود و من در تلاش برای فرار. پس چه جایی برای فرار بهتر از هتلی به همین نام؟ بیست دقیقه طول کشید تا پس از پیاده روی در خیابان‌های باریک، هتل را پیدا کردم. اگر مسیر را می‌شناختم شاید این پیاده روی فقط پنج دقیقه طول می‌کشید. امّا کمی راه را گم کرده، و همچنین، مجذوب آنچه در اطرافم می‌دیدم، شده بودم.

خیابان‌ها پر بود از جنب و جوش و هیاهو. فروشندگانِ گوشت، تکه‌های بزرگی از حیوانات نرم پوست مثل ایمپالا و کودو را می‌فروختند.

گوشت قبلاً بریده و خشک شده و حالا فروشندگان تکه‌ها را روی میزهایشان زیر آفتاب سوزان به معرض فروش گذاشته بودند. فروشندگان دوره‌گرد دیگری وسایل اتراق، تجهیزات گردش در طبیعت، اسلحه، ساطور، نقشه و چیزهای عجیب و غریبی مثل شاخ یا سُم حیوانات می‌فروختند. شهر، با مسافرانی که در حال تعیین مسیرهای سفر و راهنمایانی که در حال تهیه و تدارک وسایل بودند به آشفته بازاری منسجم شباهت داشت!

show more

Share/Embed